خِرد» متفاوت است از انباشتنِ اطلاعات. اما، گمان کنم، خِرد واقعی در مواجهه دقیق با اطلاعات، یا همان دانش، اتفاق می‌افتد. بی‌دانش، تجربه ما محمولی‌ خالی‌ست، و بنابراین، از ارزیابی خود ناتوان است. تجربه، و شهود، در طی سال‌ها تربیت می‌یابد. این تربیت‌شدن، به‌معنای گیرافتادن در چرخه قناعتِ به یک دیدگاه -هرچند دیدگاهی منطقی- نیست، که خودش از عوامل مهم گرفتاری در بند تکرار است؛ یا، این تربیت، به‌معنای دوری از عصیان‌گری نیست. یا، به‌معنای ساکت‌نشستن نیست، یا، چیزی که از همه بیشتر ممکن است به آن مشتبه شود، فرایندی برای کسب ادب و اخلاق نیست. این تربیت، درواقع تکامل تجربه است. تکاملِ شهود. تکاملِ روشی که تجربه ما ابژه‌ها -یا اعیان- را درمی‌یابد. هم‌این‌است که آدمِ خردمند، قبل و بعدِ خواندنِ حکومت نظامی خوسه دونوسو، یکی نیست. یا قبل و بعدِ خواندنِ 2666 روبرتو بولانیو، یکی نیست. یا اگر خردمند، توانایی گذار از فضای کلاسیک جن‌زدگان به شهرهای مدرن را داشته باشد، بعد خواندنِ آن، یا هر اثر دیگری از داستایوسکی، با قبلِ خود متفاوت است. بعد از اینکه سعی می‌کنی در صحنه‌ای از فیلم‌های بلاتار جا بگیری، تجربه‌ات، ابدا یکسان نمی‌ماند. اگر تجربه یک محمول باشد، با درکِ جهانِ هرکدامِ این‌ها، جزئیاتی در تجربه تراشیده می‌شود که اگر دریافت‌هایت از ابژه را در آن بریزی، ازآن‌جا که دریافت‌ها سیال و شکل‌پذیراند، ابعادِ بیشتری، و دقیق‌تری، از ابژه، بر تو پیدا می‌شود.

این‌ها را گفتم که کسانی را تکفیر کنم. اما دیدم بی‌فایده‌ست؛ آخرش آن‌ها رضاامیرخانی‌شان را می‌خوانند و لابد خاطرات سفیر هم می‌رود در دسته پرفروش‌های 30book. دربرابرِ این آدم‌ها باید نایس ماند. سکوت کرد و قضاوت نکرد و به سلیقه‌شان احترام گذاشت، حتی اگر سلیقه‌شان داشت جریانِ هنری یک مملکت را از بین می‌بُرد، یا داشت زبانی را به جهنم می‌کشید، یا داشت نویسندگانِ حقیقی را نفله می‌کرد. سلیقه چیز مهمی‌ست دوستان. سلیقه واقعا چیز مهمی‌ست.


مشخصات

آخرین جستجو ها