این یک نوشته طولانی‌ست، چراکه احتیاج داشتم ادعاهایم را بر یک پس‌زمینه بنا کنم، مقدمه حتی از اصل مطلب طولانی‌تر شد.

این جزء اولین اقدام‌های حاکمیت ایران در برابر هر بحرانی‌ست: ما خوبیم.

حاکمیت ایران، به دلیل اساس نامشروعش، که همان شکل‌گیری نظام قانونی و قضایی بر اساس برداشت‌های ون از مذهب اسلام، و نه بر اساس حقوق مدنی‌ست، خود را مدام در موقعیت دفاع می‌بیند. او همواره، با مراجعه خطی و ساده به تاریخ خودش، درمی‌یابد وجود»ش هرگز به این دلیل نیست که جایگزین بهتری برای او نبود، یا او تنها گزینه موجود بود، بلکه ترکیبی از هول، شرایط انقلاب، نیتی عمومی از پهلوی (که جز در پروپاگاندای حاکمیت، مشروعیتی برای جمهوری اسلامی به ارمغان نمی‌آورد)، و فقدان آزادی بیان در زمان حکومت پهلوی که مانع میشد بخش عمده‌ای از انقلابیون، که بعدها هم به جمع مخالفان جمهوری اسلامی پیوستند -البته بی‌تاثیر و بعد از مرگ سهراب-، بدانند پا به چه منجلابی می‌گذارند، ترکیبی از همه این‌ها بود که در یک لحظه حساس تاریخی موجب شد ایران باز هم از نظر ی، یک کشور عادی نباشد، همانطور که هنگام سلطنت نبود. بنابراین، جمهوری اسلامی توانست با رهبری کاریزماتیک آیت‌الله خمینی، از ایران کشور ایزوله‌ای بسازد و آن را تحت سلطه بگیرد. از آن‌جا که قوانین حاکم بر ایران، بنا بود از منابع مذهب اسلام، مانند نص قرآن و احادیث استخراج شود، و این حیطه‌ای کاملا متفاوت از حقوق مدنی بود که در یک دیالکتیک زنده مدام درحال خودسامانی‌ست، هیچکس قادر به دخالت در تعیین تعاریف حقوقی، مثل جرم، قصاص، و امثال این نبود، بنابراین، قوانین ایران با برداشتِ بعضا دلخواهانه ون حوزه علمیه، و نه حقوق‌دانان، تصویب، و بدل به قانون اساسی کشور شد. این موضوع ایران را، حتی از دیگر حکومت‌ها یا دولت‌های خودکامه جدا کرد، چراکه حتی نظام حقوقی و قضایی ایران، در تطبیق با سوء استفاده‌هایی نوشته شد، که صاحبان قدرت در جهت تثبیت قدرت نامشروع خود، از آن استفاده کنند، و در همان جهت هم توسعه داده شد. وجود اتهامات موهومی مانند اقدام علیه امنیت ملی»، که هر دگراندیشی» را به زندان‌هایی با سال‌های محکومیت نجومی روانه می‌کند، نمونه‌ای از آن‌هاست. مجموعه این امور که سعی کردم ساده‌شده آن‌ها را بنویسم، حکومت ایران را مدام در موقعیت دروازه قرار می‌دهد: او ناچار است به‌شکل مداومی، انرژی زیادی را، که به سبب تسلط امروز جمهوری اسلامی بر کشور، از منابع ایران تأمین می‌شود، صرفِ حفظ» خود کند.

لابی»، منشأ اصلی حفظ یا انتقال قدرت در سراسر دنیاست. از آنجا که توده هیچ‌گاه بیشتر از حدی به آگاهی نمی‌رسد، راه دست‌یابی به قدرت، یا حفظ آن، معمولا از طریق جلب رضایت سطحی شهروندان انجام می‌گیرد. برای مثال، یک NGO حفاظت از محیط زیست در آمریکا، با حزب دموکرات زدوبند می‌کند و به نحو مؤثری، با تبلیغات غیر مستقیم، که شهروندان کمی باهوش‌تر را نیز تحت تاثیر قرار می‌دهد -با استفاده از مفاهیم حفاظت از زمین» و انرژی سبز» و- انتخابات را جهت‌دهی می‌کند. از آن‌جا که همه ما می‌دانیم NGOها در مواقع بسیازی پوششی برای پول‌شویی و فساد مالی هستند، NGO در ازای این حمایت، از دولت احتمالی آینده قول چشم‌پوشی می‌گیرد. چیزی شبیه به همین، احتمالا بین حزب جمهوری‌خواه و بنگاه‌های خرید و فروش و مبادله سلاح گرم، در آمریکا جریان دارد. اما همه این لابی‌ها، مجموعا چه تأثیری بر کلیت زندگی افراد در آمریکا می‌گذارد؟ تأثیر آن‌ها تقریبا نامحسوس و غیر قابل اندازه‌گیری‌ست. چرا؟ چون سیستم حقوقی، قضایی و ی آمریکا، به‌دنبال حفظ» چیزی نیست. مردم آمریکا هرگز نمی‌خواهند سیستم ی دموکراسی را از بین ببرند و شاه و ملکه سر کار بیاورند، و این یعنی، گرچه بر سر تعداد زیادی صندلی، از صندلی رئیس جمهوری تا صندلی نماینده کنگره، رقابت و جنگ قدرت، و در نتیجه لابی وجود دارد، اما کسی برای حفظ چیزی جز خودش تلاش نمی‌کند، و از آنجا که چیزی برای حفظ» دائمی وجود ندارد، رسانه آزاد در کفه دیگر ترازو ت‌مدار را با تهدید به رسوایی یا تبلیغات منفی، وادار به انجامِ بخشی از وعده‌های خود می‌کند. این‌ها البته تشریح ساده‌سازی‌شده بخشی از معادلاتِ در جریان بود.

اما در ایران، نیاز به گفتن نیست که رسانه آزاد وجود ندارد. انتشارِ عمومی همین متن به طور گسترده، ممکن است موجب شود منی که تابه‌حال حتی با یک شهروند عادی انگلیسی کلامی ردوبدل نکرده‌ام، در گزارش‌های آمنه‌ساداتِ زهرمار در اخبار بیست‌وسی، تبدیل به یک جاسوس کارکشته شوم که لابد فعالیت‌ام را از ده‌سالگی شروع کرده‌ام که امروز جاسوسم. این کنترل خفقان‌آور همه رسانه‌های رسمی، موجب شده جنگ قدرت و لابی، از یک حیطه سراسری، به یک دایره محدود از افراد، فروکاهیده شود. یعنی اگر بنا بود شعار کمپین یک نامزد انتخاباتی، بازسازی صنایعی باشد که بر اثر معاهدات بین‌المللی حفاظت از محیط زیست، از بین رفته‌اند، و شعار دیگری راه‌اندازی سیستم سلامت عمومی (هزینه‌های درمان در آمریکا کمرشکن است)، و در این میان لابی‌ها انجام می‌شد و زدوبندها سر می‌گرفت و پول‌ها ردوبدل می‌شد و، نهایتا در آغوش یک بستر کارامد که همان قانون اساسی آمریکا بر اساس حقوق مدنی و دموکراسی‌ست، ما شاهد یک جنگ قدرت» واقعی، و پویایی ت، و جلوگیری از تجمیع سرمایه کلی کشور در یک مسیر خشک مشخص و مستبدانه بودیم، اما حالا، مخصوصا حالا که همگی ما دانسته‌ایم حزب‌بندی در ایران یک دروغ زشت بوده و اصلاحاتی و اصولگرا دو روی یک سکه‌اند، عملا جنگ قدرتی وجود ندارد. لابی‌ها فقط در یک زمینِ بازی شکل می‌گیرند و بنابراین تمام سرمایه کشور، برای مدتی طولانی (حالا شده چهل‌ویک‌سال) در اختیار یک گروه محدود، با اهدافِ محدود، قرار می‌گیرد. اینطور می‌شود که تمام احزاب ی متفق‌القول دویست‌میلیون‌یوروی شیرین به سپاه قدس اهدا می‌کند، و حتی یک صدای نازک از کسی بلند نمی‌شود. مقایسه کنید با برنامه کمپین انتخاباتی برنی سندرز برای ایجاد سیستم سلامت عمومی، که به بودجه هنگفتی احتیاج دارد، و البته کشاکش‌هایی در حد زدوخورد کلامی (و آکادمیک، در رشته‌هایی مثل اقتصاد، قاینانس، و مخصوصا شاخه‌های رفاه عمومی و) بین طرفداران و مخالفان، که البته باعث می‌شود فرد منتخب به‌شدت از طرف رسانه‌های خودی و غیرخودی مورد نظارت قرار بگیرد.

(حاشیه: و وقتی از فساد صحبت می‌شود، ما چندان کاری به صندلِ پاره آقای رئیس یا مبل رنگ‌ورورفته‌ی خانه ژنرال نداریم؛ فساد یعنی گردش سرمایه کشور در یک دایره محدود. یعنی مهم نیست کدام حزب کدام حزب دیگر را تکه‌پاره کرد، پول‌ها نهایتا در جیب توست، یعنی برای تأمین هزینه فعالیت‌هایت، احتیاج نیست هیچکس را قانع کنی و به هیچکس برنامه مدون و دقیق و واقع‌گرایانه ارائه دهی، نه کسی می‌داند چقدر و از کدام تجارت پول داری، نه کسی از چندوچون گردشِ آن‌ها باخبر است. می‌توانید

این پست را هم بخوانید.)

در چنین شرایطی‌ست که حتی مسئله‌ای جدی، مثل جلوگیری از یک اپیدمی، که قادر است سیستم بهداشت و سلامت کشور را فلج کند، آنچنان که حالا هم کرده، بدل به یک شوی تبلیغاتی می‌شود. در وضعیتی که اولین اولویت باید حفظ جان افراد آسیب‌پذیر، و متوقف کردن بیماری در مراحل ابتدایی برای جلوگیری از مختل شدن فعالیت کشور باشد، اولین اولویت مثل همیشه حفظ اقتدار است. درحالیکه حتی در تأمین کیت تشخیص بیماری دچار مشکل‌ایم، ضمن اینکه رئیس جمهور مدعی می‌شود همه اخبار همه رسانه‌های آزاد درباره وضعیت کرونا در ایران، یک توطئه است، به‌جای اطلاع‌رسانی دقیق و منطقی شوی ابتلای مسئولین رده‌بالای کشور به کرونا راه می‌افتد، تا رهاشدن آن‌ها از بیماری‌ای که احتمالا هرگز به آن مبتلا نشده‌اند، نشان‌دهنده تسلط آن‌ها بر وضعیت، و عادی بودن بیماری باشد. بیایید یک نکته جالب را که در این بار پیش می‌آید بررسی کنیم: در شرایط بحرانی، که کشور این روزها بدون تنفس به آن دچار می‌شود، هیچ‌گاه مثل امروز، خطر واقعی افرادی که تنها منبع اطلاعاتی آن‌ها رسانه‌های حاکمیتی‌ست، مشخص نشده بود. امروز که هر فرد در خیابان یک تهدید بالقوه برای جان خود ما یا عزیزان ماست، تازه می‌توانیم خطر فرد ساده‌لوحی را که با بسنده کردن به آمار تقلبی،

بی‌خبر از شیوع گسترده بیماری در کشور، جان ما را تهدید می‌کند، درک کنیم. گذشته از اینکه کرونا تنها یکی از فجایعی‌ست که روزانه به‌دلیل ناکارامدی حکومتی گریبانگیر مردم می‌شود، وضعیت کشور به اندازه‌ای بحرانی هست که بخواهیم از خودمان بپرسیم، ساده‌لوحانی که تحت هیچ شرایطی حاضر به برداشتنِ حجاب‌ها از چشم و گوش خود نیستند، واقعا، برای آینده ایران چقدر خطرناکند؟ بهینه‌ترین روش برخورد با آن‌ها چیست؟ اگر بناست مسیری به سمت شکوفایی ایران پیموده شود، این جماعت ممکن است ما را با چه چالش‌هایی روبرو کنند؟ آیا گفتمان‌های روشنفکرهای کافه‌نشین که به دور از شرایط واقعی جامعه هنوز معتقدند هرکس می‌تواند به کیش خود باشد، و اجبار ما با اجبار آن‌ها یکی‌ست، برای روزگار امروز ایران بسنده است؟


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها