تمام دیشب تا ساعت دو درحالیکه امروز هفت‌وچهل‌وپنجِ صبح کلاس داشتم، داشتم سعی می‌کردم پروژه‌ای که از گیت‌هاب کلون کرده بودم روی ایمولاتور ران کنم؛ نشد.


الان، ناامیدانه، واقعا ناامیدانه، و حتی سرخورده از اینکه پروژه‌هامو دارم یکی-درمیون می‌فرستم و این یعنی نمره‌م قراره بد شه و این یکی هم به ددلاین نمیرسه، (که البته هنوز هم احتمالش هست نرسه)، RAMــِ ایمولاتور رو تغییر دادم به دو گیگ، و در کمال ناباوری ران شد.


پ.ن:

این جزء آهنگ‌های پاییزه. اما اشکال نداره. ته‌ش انگار یکی سوت می‌زنه. تعزیه‌ای بر یک گنجشکِ ازسرمامُرده در انتظار بهار.

پ.ن دو: راه حلی برای

این یافته‌م. توقف سعی برای عینیت بخشیدن به چیزها، و تجربه‌ی انتزاعی آن دیگری.

پ.ن سه: می‌خوام داستان بنویسم. یه دونه داستان بلند یا رمان. و بعد دیگه هیچی ننویسم. بعد برم پیِ چیزی که دوستش دارم، هرچند امن نباشه، هرچند من رو پس بزنه، هرچند توش افتضاح باشم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها