برگشتم خانه. همین چندروزی که تنها تصور این را در ذهنم میپروراندم که اینجا شاید بیشتر خانه من نباشد، خانه را به هیئت غریبهای درآورده و اتاقم را یک مهماننوازی تصنعی، اتاقی که پناهِ همیشگی من، شرط اولیه من برای با خودم تنها بودن، بوده.
کافیست بدانی همهچیز نهایتا -و بالأخره- موقتیست. تا دیگر همه چیزها خاصیت خودشان را از دست بدهند، خصوصیات و چهره و هیئت خود را از دست بدهند یا مدام در دلهرهای کُشنده در تبدیل باشند، تا دیگر دستآویزی نیابی، تا وادار بشوی تنها زندگی کنی.
من درختِ تنهای بیابانم.
درباره این سایت