تجربه زاییدن وحشتناک است. بیرون آمدن چیزی از تو که از فرط جوانی
نامیرا مینمایاند، حالآنکه تو سالها از او پیشی گرفتهای. نمونهای
تکاملیافتهتر، باهوشتر، سنجیدهتر، که حتی در شیطنتهای کودکانهاش
میتواند قصدی پنهان کند. موجودی که بالقوه بناست آیندهای را ببیند که تو
نمیبینی، و تاریخی دارد که از تو مجزاست، حالآنکه در زمانی نهچنداندور،
او چیزی بوده درون تو، چیز غریبهای، و تو او را از احساس خودت پُر
کردهای، و او موجود بیاختیاری بوده که ناچار به تو گوش میداده، و تو او
را با دستهای خودت از درون خودت بیرون میکشی و باورت نمیشود چیزی از تو،
درحال تجربهکردن جهانیست که بهتمامی از تجربه و تاریخ تو متفاوت است.
تو او را هرگز بیرون از خودت نمیبینی، و هرگز باور نمیکنی از تو بیرون
افتاده، چیزی برای همیشه در تو محبوس خواهد ماند، چراکه تصور رهاکردنِ جزئی
از خویشتن، بیآنکه هیچ تسطی بر او داشته باشی، و او آنگونه که خودش
میخواهد، آنگونه که خودش تکان میخورد بتواند اجزاء دنیا را تحریف کند، یا
به آنها اضافه کند، و از این راه تاریخ شخصی تو را خدشهدار، تصورِ چیزی
از درون تو تا این حد بیافسار وحشتناک است. چراکه برای تو، برای بیماری
مثل تو، روح و تن بی مرز مشخصی در هم آنچنان تنیدهاند، که اگر یک بار، با
یک چیز یگانه شوی، حتی اگر بهتمامی از تو بیرونش بکشند، باور نمیکنی.
موجودیت یافتنِ یک ناتوان از تو، از وجود تو، و تماشای لحظهلحظه
تکهگوشتی و پارهاستخوانی، که نگاه میکند، تماشای اولین واکنشهایش به
نور و صدا، که تو را به وحشت میاندازد، و تو هرگز نمیتوانی، هرگز با
خواندن هیچ کتابی، هیچ مقالهای، با داشتنِ هیچ علمی نمیتوانی، درباره
آنچه که از تو بیرون آمده، قضاوت کنی. تو هرگز نمیتوانی باور کنی موجودی
از تو، از خودت، که آگاهانه تماشایش میکنی، معنادار شود. تو هرگز
نمیتوانی باور کنی، هیچ علمی نمیتواند به تو بفهماند کدام اکتِ او از روح
میآید و کدام از فیزیولوژی. تو شبها ناباورانه سعی میکنی رگهای برآمده
پیشانی موجود را لمس کنی، چشمهایت را ببندی و چیزی از درون سرِ او را
مطابق آنچه قبلا در فیلمها دیدهای شبیهسازی کنی، و بعد ناباورانه دستت
را کنار بکشی انگار داغی آتش است، و از تصور هوشمندشدن موجود به گریه
بیفتی، که آگاهانه در حال تماشایش هستی، که آگاهانه و روزی هزارانبار سعی
میکنی بفهمی معنای جاری را از کدام نظام معنایی موجود به
ذهن میسپارد و بعد با هزارها معنای بهخاطرسپرده دیگر ترکیب میکند. نظام
زبان؟ نظام تماشا و تقلید؟ نظام آزمون و خطا؟ و اصلا تکامل چگونه او را
وادار میکند به تقلید؟ به آزمودن؟
احتیاجی به تعلیق در مسائل دهشتناک هوش مصنوعی ندارم، وقتی میتوانم کسی را از درون خودم بزایم و وحشتزده به بلوغش نگاه کنم.
زندگی اتفاق هولناکیست.
2018-10-27
درباره این سایت