داری از کی انتقام می‌گیری که قربانی هزارباره‌ش کسی جز خودت نیست؟

 

پ.ن: اگر بنا باشه آسیب‌پذیری‌هامو برای خودم نگه دارم و اجازه بدم همگی تماشام کنید وقتی دارم می‌سوزم و شما حتی نمی‌تونید بفهمید چرا می‌سوزم، و فقط از زیبایی اون آتش بهره‌مند بشید، از رقصِ ناخوداگاهی که کسی موقعِ سوختن داره، در اون صورت دقیقا باید منتظر باشم با کدوم بخشِ من ارتباطی از خارج شکل بگیره؟ کدوم بخش من واقعی‌تر از تنفریه که از خودم دارم؟ کدوم بخشِ من واقعی‌تر از میلِ شدیدم به خودسوزیه؟ کدوم بخش من واقعی‌تر از این حساسیتِ آزاردهنده‌ست که هر کسی رو خسته می‌کنه؟ اگر من این بخشِ خودم رو عرضه نکنم، اگر بهتون نشونش ندم، اگر زنِ قوی بی‌رحمی باشم که همیشه خودش رو نگه داشته و کم‌کم روزنه‌های احساسش رو بسته، در اون صورت من به چی تبدیل میشم؟ فکر کردید نمی‌تونم؟ من قادرم تصوراتم رو به واقعیت بکشونم، و این یکی از تصاویر ذهنی منه؛ زنِ قدرتمندی که از یه جایی بیشتر به هیچکس نزدیک نمیشه، زنی شبیه زنِ

Elle، در فاصله از همه، حتی کسانی که باهاشون رابطه جنسی یا عاطفی داره. چنین زنی، یا درواقع تصویرِ چنین زنی، هاله‌ای از قدرت اطرافِ خودش داره. اما از درون فروپاشیده و ناشناسه. اونقدر لمس نشده که حتی برای خودش هم ناشناخته‌ست. به‌قدری در معرض قرار نگرفته که جز در عالم سخنِ خودش معنایی نداره. شما تحملِ من رو ندارید. تحملِ دیدنِ منو ندارید. تحملِ دیدنِ بخش‌های واقعی من رو ندارید. و واقعا اتفاقی که دوست دارم بیفته، اینه که، همه‌تون هرچه‌زودتر گورتون رو از زندگی من گم کنید که لاأقل بدونم هیچ‌گاه لمس نخواهم شد و باید خودم از پشتِ چشم‌های خودم که البته قابلیتِ کمی دارند که سوژه خودِ من بشن، خودم رو تماشا کنم. خودم رو بشناسم. خودم رو لمس کنم. که لاأقل بدونم نهایتا تنها کسی که حاضر به تحمل من خواهد بود خودمم. ناشناختگی همون رازآلودی‌ست. رازآلودی همون قدرته. من قادرم با قدرتِ خودم همگی شما رو مچاله کنم، اما در اون صورت ناچارم چنین تصوری از خودم داشته باشم؛ هر واقعیتی احتیاج داره که پیش از این تصویری واقعی در ذهنِ سوژه تصورکننده خودش داشته باشه. قبل از مچاله کردنتون و به وجود آوردنِ هاله رازآلودی، من ناچارم در ذهنم تصور کنم دست‌هام دورتون حلقه میشه و مچاله‌تون می‌کنه، و اتفاقا شما به‌طرزی مازوخیستی از مچاله‌شدن در دستِ چنین فردِ قدرتمندی لذت می‌برید؛ اما من، خودم، در اون صورت چی هستم؟ وقتی برای خودم رازآلودم، وقتی برای خودم در فاصله‌م، وقتی ناچارم قدرت رو به شناختنِ خودم و لمس خودم ترجیح بدم؛ در اون صورت، خودم، خودِ من چی هستم؟

پ.ن دو: حالا تک‌تک نزدیکانم میان تلگرام می‌پرسن چه‌ت شده؟ قبلا برای همه‌تون توضیح دادم. یک بار هم نه، چندین‌بار. دیگه توضیح نمیدم. بعد از هر باری که با شما صحبت کردم فقط سنگین‌تر شده‌م؛ گویا من گنگ‌ترین آدمِ دنیام و شما هم وقت و حوصله واکاوی جهانِ من رو ندارید، و البته حق هم دارید. اما من هم دیگه توضیح نمیدم. هنوز نبُریدم. هنوز تحمل دارم. هنوز می‌تونم سطح نازکی از خودم رو به اطرافیانم ارائه بدم و از همین روابط حداقلی خوشایندی اندکی کسب کنم. اما نزدیکِ بُریدنم. دیگه اما هشداری نمیدم، چون ازدست‌دادنِ من فقدانِ سنگینی نیست، بلکه یه دستاورده. بهتون اجازه میده در جهانِ وهم‌آلودِ خودتون بدوئید دنبالِ چیزهایی که به‌دستشون میارید، اما نگه‌داشتنی نیستن. درواقع من تا امروز بهتون هشدار می‌دادم که من درحالِ رفتنم، چون خودم از تنهایی می‌ترسیدم. اما من همین حالا هم تنهام؛ خودتون نیستید، بدن‌هاتون هم نباشه. بالاخره دیر یا زود می‌بُرم. این پست رو برنمی‌دارم، حذف نمی‌کنم، پیش‌نویس نمی‌کنم، می‌مونه اینجا و اون روزی که بُریدم و رفتم، هربار سراغی ازم بگیرید از پ.ن دو کپی می‌کنم و پیست می‌کنم تو چت‌هاتون. من خسته‌م، از تنهایی می‌ترسم، از نبودنتون می‌ترسم، می‌بینم که دارم همه رو، بدون استثنا از دست میدم، اما دارم با این تنهایی کنار میام. ترسناکه ولی نشدنی نیست.


مشخصات

آخرین جستجو ها