*تمام کلمات دین، دینی و امثال این در نوشته زیر، به روش مرسومِ دین‌داری فقه امروزی برمی‌گردد و ارتباطی به آنچه که ممکن است حقیقت دین باشد ندارد.


تجربه دوسال مذهبی سفت‌وسخت بودن، سر کشیدن به هرررر چاه و چاله‌ای که یک به‌اصطلاح بچه‌مذهبی می‌تواند سر بکشد، این را به من ثابت کرده که این مدل مذهبی بودن فقط راحت‌کردنِ آدمیزاد است. سر بریدنِ هرآنچه سؤالی درباره تو برمی‌انگیزد.

دانشگاه یک گروه دارد برای مبادله و خرید و فروش کتاب‌هایی که می‌خواهیم یا لازم نداریم، یک نفر هست که درخواست کتاب‌های غیر درسی می‌کند. یک بار کنجکاو شدم و پروفایل‌هایش را دیدم، معلوم شد از آن دسته بچه‌مذهبی‌هاست که مثلا سعی دارد در پوسته احمقانه‌ای که فقه شیعی تصویر کرده و ج.ا به آن دامن زده نماند. دفعه آخر یک کتابی درخواست کرده بود که توی مولی دیده بودمش، درباره انقلاب‌های رنگی


کتاب‌های تیپیکال، حرف‌های تیپیکال، عاشقانه‌ها و روش‌ها و زندگی‌های تیپیکال. آنچه که امروز از دین تعبیر شده، چون بناست از مجراهای خاصی به عوام برسد، یا دچار یکسان‌سازی‌های آدم‌هایی‌ست که خودشان هم قربانی یکسان‌سازی‌اند، یا در ون و متفکرانی که می‌دانند این پوسته پوسیده، باعث فرار رو به جلو می‌شود، و مهم انگیزه آن فرار است، که ترس از فرو ریختن باورهاست. آدورنو را باید از دیدگاه آدورنو خواند، مارکس را از دید مارکس، کانت را از دید کانت، و آنچه انسانِ دینی به‌مثابه آنچه امروز برای انسان دینی تعریف شده، از دست می‌دهد، همین منظرگاه است. دینی که آن‌ها امروز دریافته‌اند، تأکید بر منظرگاهی انحصاری دارد، تأکید بر به‌کارگیری هرچیزی در تصحیح مبناهای دینی (تازه این درباره آن‌هاست که کمترمتعصبند.)


امروز به یک وبلاگ برخوردم که شبیه گذشته‌های من بود. خودتحقیری انگار بخش مهمی از شخصیت انسانِ دینی‌ست، دائما باید بدانی گناهکاری و دائما باید مطمئن باشی یک جای زندگی‌ت ایراد دارد، و یک امام بیچاره‌ای داری که یکسره مثل یک عنصر منفعل بی‌فایده نشسته برای گناهان تو گریه می‌کند. مدام باید برای هر تجربه و هر لحظه زندگی‌ات دچار عذاب باشی و همه این دردها را می‌کشی برای هیچ. نهایتا یک انسانی با حدأقل تجربه، چون به گمانم، تجربه تکثیر منظرگاه‌هایی‌ست که تو خاطره‌ای از جهان از بالای آن‌ها داری، و دینِ امروزی در مکتب شیعی، اساسا تأکید بر یگانگی منظرگاه‌ دارد.


دین شخصیت را نادیده می‌گیرد، و بیشتر دنبالِ طرح یک انسان کلی‌ست. معناهای درونی دین آنطور شکل گرفته‌اند که دائما از تکثر اظهار برائت می‌کنند و با هر جزئیاتی مخالفند. تو نمی‌توانی جزئیاتی داشته باشی، مگر در فرار از محکومیت به بی‌جزئیات بودن، وگرنه دین به‌خودی‌خود، اجازه بروز جزئیات را نمی‌دهد.


یک tone چیز توی مغزم هست اما به رشته در نمی‌آید. حس می‌کنم ذهنم گرفتار تکرار مشاهدات شده است. می‌دانم دین این است اما نمی‌توانم دلیلی برای چرایی‌اش بیاورم. چون هنوز به اندازه کافی نخوانده‌ام و احتمالا هرگز نخواهم خواند.

دردم گرفته. نمی‌دانم چیستم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها