متن زیر برای هفته‌نامه کتاب و داستانِ جامِ جم نوشته شده و فاقد ظرافت‌های لازم است.


چرا انسان خردمند می‌فروشد؟» سؤالی که باید از رهیافت پرسش‌های جزئی و کلی‌تر به آن پاسخ داد. چرا انسان خردمند می‌فروشد؟ چرا جزء از کل و ملت عشق می‌فروشند؟ هر کتاب دیگری، پشت ویترین کتابفروشی‌های انقلاب، که بیشترین عایدی یک کتابفروشی از آن‌هاست، چرا می‌فروشد؟ آیا در پیِ پاسخ این پرسش، راه به ذائقه جمعی خوانندگانِ ایرانی می‌بریم، یا دل‌به‌خواه ناشران، یا جهت‌دهی‌های خواسته و ناخواسته، افتخارات کتاب، پیشنهاد افرادی خاص، یا حتی ذائقه خواننده جهانی؟ شاید در ابتدا، سؤالی بی‌معنی یا بی‌فایده به نظر برسد. چرا باید بخواهیم بدانیم یک کتاب چرا می‌فروشد؟ همین که چرخ کاروبار ناشران در این وانفسا بچرخد و فروختن یک کتاب باعث شود ناشری که داشت می‌مُرد زنده بماند، همین که در مترو ببینیم جای اسکرول کردن کانال‌های نه‌چندان ارزشمند محتوایی در تلگرام، کسی دارد یکی از همین کتاب‌ها را می‌خواند کافی نیست؟

از کتابخانه آدم‌ها می‌شود خیلی چیزها درباره‌شان دانست. مثل وقتی‌ست که آرشیو موسیقی کسی را می‌شنوی، یا فیلم‌های مورد علاقه‌اش را می‌بینی. بخشی نه‌چندان کوچک از هر انسان، تشکیل‌شده از همین ورودی‌های بیرونی‌ست، کتابی که کسی می‌خواند، حتی بیشتر از فیلم و موسیقی که تا حد زیادی آغشته به تفریح و فراغت‌اند، خبر از مسائلی می‌دهد که برای فرد موضوعیت دارند، فرد درباره‌شان پرسش‌هایی در ذهن دارد و راهی برای جستجو در پیش.

پس، باید پرسید، که چرا انسان خردمند می‌فروشد؟ اگر نهایت برداشتی که می‌شود از یک کتابخانه شخصی داشت، جنگ‌هایی درونی‌ست که خواننده کم‌وبیش تجربه کرده و با آن‌ها خو گرفته و رشد کرده و جوانه زده و هرس شده، کتابی که فروخته، احساس دهشتناک و عظیمی‌ست که از یک دیدگاه جامعه‌شناختی قابل بررسی‌ست. دهشتناک و عظیم، چراکه فروختن یک کتاب در هفته‌های متمادی، نشانی از روآوردن، هجومی ناگهانی و جمعی، یا لاأقل احساس نیاز برای آن هجوم است، و این‌ها هرکدام، رشته‌ای با انتهای نامعلوم در ناکجاآباد.

بیایید نگاهی به بستری بیندازیم، که در روزگار ما لاأقل یک سرِ هر مسئله‌ای‌ست: شبکه‌های اجتماعی. اینستاگرام، توییتر، تلگرام و هر شبکه اجتماعی دیگری را لاگ اوت کنیم، بالای قله‌ای بنشینیم و بی‌آنکه متأثر از کاربر یا عقیده‌ای باشیم، به رفتامد گروه کوچکی از این آدم‌ها، به کلنی‌هایشان نگاه کنیم؛ جامعه ما از کنار هم چیدن وقایعی، طی کردن سیری، و تجربه اتفاقاتی، مدام درحالِ گوشزدکردنِ این گزاره به خود است، که احتیاج به آگاهی دارد. ما احتیاج به آگاهی داریم. آدم‌ها هر روز در شبکه‌های اجتماعی به‌شکلی غیرطبیعی درحالِ یاداوری این نکته‌اند. ما احتیاج به آگاهی داریم، چون اگر پدرانمان در آن جای تاریخ کارِ ایکس را انجام دادند، از روی ناآگاهی بوده. چون اگر جامعه ما پرخاشگر و حتی پرخاشجوست از روی ناآگاهی‌ست، چون اگر ما در بزنگاه‌های جمعی معمولا تصمیم‌های درستی نمی‌گیریم، به خاطر ناآگاهی‌ست؛ پس دوستانِ من، عزیزانی که من را در کلنی جا داده‌اید، ای کسانی که به هر شکلی به گرافِ من در شبکه‌های اجتماعی متصل‌اید، بیایید آگاه باشیم. و تیپیکال‌ترین راه آگاهی از کجا می‌گذرد؟ بله، کتاب. پس باز، ای عزیزان من، دوستانِ من، کلنیِ من، بیایید کتاب بخوانیم.

و اینجا نقطه عطف است، واحدِ تشکیل‌دهنده این کلنی، انسان، که تابه‌حال با کتاب بیگانه بوده، و اطلاعاتی را که در شب‌نشینی‌های خانوادگی به بحث می‌گذارد از تلگرام می‌خوانده، انسانِ سردرگمِ غریبه با خواندن و کتاب، می‌خواهد کتاب بخواند، می‌خواهد بداند چه کتابی.

انسان خردمند، از نویسنده پُرکار، یوال نوح هراری، با دویست‌هزار رأی در goodreads، و بیش از پنج‌هزار ریویو در amazon، جزء آن دسته کتاب‌هایی‌ست که در دنیا زیاد خوانده شده. از اوباما گرفته تا مارک زاکربرگ خواندنش را پیشنهاد داده‌اند و به بیش از 50 زبان دنیا ترجمه شده که یکی از آن‌ها فارسی‌ست. با این اوصاف، شاید بشود این نوشته را همین‌جا تمام کرد، انسان خردمند نه فقط در ایران، که در دنیا فروخته، پس خانم نویسنده، به روده‌درازی‌های شما بیش‌تر احتیاجی نیست! اما صبر کنید، دلایل فروش بالای یک کتاب، در کشور مبدأ، می‌تواند با دلایل فروشش در هرکدام از کشورهای مقصد متفاوت باشد، و الان به شما می‌گویم که چرا.

بیایید نگاهی به لیست کتاب‌هایی که سالانه در کشور ترجمه و منتشر می‌شوند بیندازیم، کتاب‌های موفقیت و مدیریت که سال‌هاست به دیدنشان پشت ویترین کتابفروشی‌ها عادت کرده‌ایم و توصیف انگیزه خریدشان در این مقال نگنجد، برندگان پولیتزر، برندگان نوبل ادبیات، صدرنشین‌های فروش نیویورک تایمز، و بالأخره تداومِ ترجمه‌ی هر آن کتابی که از نویسندگانِ کتاب‌های لیست بالا باشد. این یعنی حالا می‌شود نگاه‌ها را از خواننده بیچاره برداشت و به ناشران دوخت. ناشرانی که کمین کرده‌اند پشت دخلِ سایت‌هایی که کتاب‌ها را به رأی می‌گذارند، و در مدتی کوتاه کتابی که پیشتر در جامعه‌ای دیگر امتحانِ فروختن» خود را پس داده، با ترجمه‌ای فوری منتشر می‌کنند، و هر ناشری زودتر این مهم را به انجام برساند، برنده است. این یعنی ناشر چیزی را ترجمه و ارائه می‌کند، که تا درصدِ خوبی از فروختنش مطمئن خواهد بود.

انسان خردمند در مجامع علمی چندان مورد تایید قرار نگرفته، هراری، در تبدیل علم محض به شبه‌علمی دسترسی‌پذیرتر، اشتباهاتی مرتکب شده که با دقت و روش علمی در تناقض است. با این وجود، sapiens یا آنچه ما در فارسی انسان خردمند می‌خوانیم، در میان عامه مردم دنیا به موفقیتی بزرگ دست یافته. این چیزی‌ست که برای بسیاری از science popularizerها اتفاق می‌افتد و خاص هراری نیست.

علم، فضیلتی‌ست که به‌سختی به دست می‌آید. شب‌بیداری‌ها، خستگی‌ها، دست‌انداخته‌شدن به خاطر زیاد درس خواندن، دوری از اجتماع، دوری از زندگی عاطفی با روندی معمولی، همه این‌ها علم را تبدیل به مساحتی محصور در مرزی کرده که گذشتن از آن از هر کسی بر نمی‌آید. اینجاست که دوستانِ ما، ساده‌سازان علم، که مشهورترینشان برای ما ایرانی‌ها شاید ایزاک آسیموف باشد، وارد می‌شوند، تا جای خالی فکت‌های علمی را در نتیجه‌گیری‌های روزانه‌مان باز کنند، چون معلوم است که یک شهروند آگاه، که در بالا شرحش آمد، قادر نیست بدونِ نقل قول از چندتا دانشمند و بدون یاداوری چند فکت علمی، سخن براند و مجموعا از شأن شهروند آگاه، به‌تمامی، به دور است.

پس، ای عزیزان، ای دوستانِ من، ای کسانی که به هر طریق به گراف روابط من در توییتر متصل‌اید، ما در طول تاریخ بسیار برای ناآگاهی‌مان زمین خورده‌ایم، پس بیایید آگاه باشیم، پس بیایید کتاب بخوانیم، و من امروز به عنوان کسی که حرفش در این شبکه اجتماعی خریدار زیاد دارد، می‌خواهم کتابی را معرفی کنم که از شمای کتابخوان تا شمایی که کتاب‌های قدیمی کتابخانه‌ات بوی نا می‌دهد، از آن خوشتان خواهد آمد.

همه آنچه پیشتر گفتم را کناری بگذارید، مصیبت اینجاست که شروع می‌شود: خواندن، بی‌آنکه مسئله کتاب در دنیای درونی ما موضوعیت داشته باشد. خواندنِ سرآسیمه کتاب، تا از سیل کامنت‌ها زیر پستِ آن سلبریتی اینستاگرامی که کتاب را معرفی کرده، عقب نمانیم، تا تکه‌ای از کتاب را تایپ کنیم و بعد بنویسیم از اینجای کتاب خیلی‌خیلی لذت بُردم!» و نه حتی خیلی، که خیلی‌خیلی. خیلی‌خیلی لذت برده‌ام از سدی که شکسته و اطلاعات (information)ـی که با قدرت درون مغزم سرازیر می‌شود و شُره می‌کند، اطلاعاتی که به گمانِ من، اصلا هدفِ هراری از نوشتنِ این کتاب نبوده. این چیزی‌ست که در خواندنِ کتابی اتفاق می‌افتد، وقتی خواندنش در پیِ تشویق برای کسب آگاهیِ موردنظرِ شبکه‌های اجتماعی باشد. این، مثال واقعیِ شرحه‌شرحه کردنِ کتاب است، بلعیدنِ چیزهایی که تابه‌حال نمی‌دانستیم، و، به عنوان بدترین پیامد، غافل شدن از آن طرح کلی که کتاب، در اینجا انسان خردمند، به‌دنبال تصویرکردنِ آن است. کتاب به شکل جملاتی در می‌آید که جالب بوده‌اند، چرا جالب بوده‌اند؟ نمی‌دانیم. شاید چون ناآشنایند. تازه‌اند. غریبه‌اند. غفلت ورزیدن از مهم‌ترین هدفی که علمِ محبوب، popular science، یا همان علم ساده‌سازی‌شده دنبال می‌کند، ارائه تصویری کلی از جهانی که در آن زندگی می‌کنیم، برای تعامل درست با خودمان، با دیگرانی که بیرون از ما هستند، و با دنیا. عوضش، این شکل از ترویج کتاب خواندن، آدم‌های متوهمی را به وجود می‌آورد، که می‌کوشند هر بین هر اتفاق و آنچه خوانده‌اند رابطه‌ای برقرار کنند، مبادا حالا که وقت صرف خواندنِ این کتاب کرده‌اند، دیگران از اظهار فضلشان بی‌بهره بمانند.
انسان خردمند را برخلافِ همه کتاب‌های دیگرم، نخریده‌ام. قرض گرفته‌ام. کنار جلدش نوشته چاپ دوازدهم. قیمت کتاب ارزان نیست و تازگی‌ها گران‌تر هم شده. کمترکتابی در کشور کم‌مطالعه‌ای مثل ایران در چنین مدت‌زمانی به چاپ دوازدهم می‌رسد. پشتِ این عدد دوازده، چندصدتا روکم‌کنی، هزار و خُرده‌ای تلاش بی‌حاصل برای عقب نماندن از اطرافیان، چندهزارتایی برای اظهار فضل، و لابد باقی‌اش برای کامنت‌های پای پستِ آن سلبریتی بوده و احتمالا تنها تعداد بسیار کمی، طرح کلی مورد نظر هراری را دریافته‌اند. اینکه، انسانِ خردمندی که ما باشیم، کِی و کجا به چیزی که امروز هستیم تبدیل شدیم، و زیر پوستِ این تاریخِ خشن و خون‌آلود، زیر پوست این دنیای سریع و متوقف‌ناشدنی، زیر پوست واحدهای سازنده این دنیا، انسان‌ها، در شب‌های تاریک و مضطرب زندگی‌شان، چه گذشت که امروز ما اینجاییم که هستیم. و آنجایی که فردا خواهیم بود، از کدام بستر برخاسته است.

مشخصات

آخرین جستجو ها