یک.
من از Agnes Obel خیلی خوشم میاد. متأسفانه فقط دوتا از آلبومهاشو تونستم پیدا کنم. بههرحال،
این و
این رو ببینید و به روحم درود بفرستید اگه تا الان نمیشناختیدش.
دو.
نزدیکِ یکسال هست که دنبال کتابهایی توی فیلد خودم میگردم. اینجا رو کسی که بشناسم زیاد نمیخونه. تا یک هفته پیش آمار اینجا زیر بیستنفر بود که حتی نمیدونستم اون بیستنفر کی هستن، چون فقط چندتا کامنت تو چندتا بلاگ معدود گذاشتهم و وبلاگ هم توی فهرست وبلاگهای بهروزشده نیست. اما الان روزانه بالای پنجاهنفره! (بدون احتساب رباتها و) بههرحال اگر کسی کتابهایی میشناسه شبیه
این،
این،
این، و
این، که به فارسی ترجمه شده بودند (چون کپیکردن کتابی تو این محدوده صفحات از خریدنش خیلی گرونتر در میاد و چون پرداخت پول صحافی تکی کتاب واقعا از حدود جیب من خارجه، سخته. بااینحال اگر نباشه مجبور میشم!) ممنون میشم اگر بهم بگه. میخوام تابستون روشون بهشکل جدی زمان بذارم.
سه.
شاید بپرسید که چرا نمیرم از استادهای دانشگاه بپرسم. اول اینکه اونطور که من دیدم قریببهاتفاق کتابهای کتابخونه شخصی استادها زباناصلیه و احتمالا اون دورههایی که برای دکترا و تحصیل رفته بودن اونور خریدنشون، یا بههرصورتِ دیگه، و دوم اینکه توی دانشگاه هرکاری بکنی برات آتو میشه. توی دانشگاه باید با تنِ لرزون روزگار بگذرونی چون یه سری آدم هستن که به هر طریقی باخبر میشن تو با فلان استاد رابطهای خارج از کلاسِ درس برقرار کردی (درحد پرسیدنِ اسم چندتا کتاب!) و بعد میرن مثلا نمره فلان درست رو در میارن و یک جایی که تو نیستی سوژهت میکنن و غیره. مجموعا دانشگاه جهنمه مگر اینکه کسی از هممدرسهایهات توی دانشکدهت باشه و یا رنکِ دانشکده باشی که همه بیان سمتت چون کلاس داره.
از دانشگاه متنفرم.
درباره این سایت