در معرضِ سیل توده‌ای، که از بارزترینِ خصایلش، ویرانی‌ست.


پ.ن: رپِ فارسی از ابتدا یک جریان منحرف بوده. بناشدن بر پایه عقده، خشم و نفرت. چیزی که از ما» دست شما»ست، و شما گمان می‌کنید استحقاقش را دارید، خودحقیرپنداری ما» در برابر شما» برای آنکه باور کرده‌ایم استحقاقش را دارید، برای اینکه ما» در آرزوی داشته‌های شما» مُرده‌ایم و این یعنی تو که جلاد منی مبدل می‌شوی به اسطوره من، و من هرروز تمامِ جزءجزء تنم را به‌کار می‌گیرم تا شبیه تو» باشم. این یعنی مجموعه‌ای از تناقض. تنفر، اسطوره‌پنداری، خشم لجام‌گسیخته، و حسرت. اما بگذار این آدم ضعیف که تاب مقاومت دربرابرِ کوتاه‌ترین و آرام‌ترینِ حوادث را ازدست‌داده، با قلبی که تپش‌اش مالِ خودش نیست و دستی که جنبش‌اش مال خودش نیست، این‌بار زل بزند توی چشم‌های تو و یک‌بار برای همیشه محکم و کوتاه بگوید پس می‌گیرم حقمو، بعد می‌میرم. صدبارم بشکنم گچ می‌گیرم.»

مهم نیست. چیزی از ما نمانده که حفظِ تناسبی در میان باشد. ما هرچه داشتیم باخته‌ایم و بیشتر به شما نگاه هم نمی‌کنیم. بگذار زمزمه‌هایمان هم مثل باقی چیزها به ما وصله شود، ما خودمان وصله‌ایم، ما زندگی‌مان اجتماعِ وصله‌هاست، بگذار زمزمه‌هایمان هم مثل مرگمان که به زندگی‌مان، به چهره‌هایمان نیاید.


پ.ن دو: آدم‌های الکی‌خوش زیادی توی دانشگاه هستند. کتابخانه، با آدم‌هایی که توی لپ‌تاپ و تبلتشان کتاب‌های زبان‌اصلی می‌خوانند، آدم‌هایی که سرشان را لحظه‌ای هم از مسئله‌ها و کدهایشان بالا نمی‌آورند، یاداورِ فرار است. این‌بار گریختن از چنگالِ دژخیم. تو در دنجِ امنیت‌ات، نمی‌دانی وقتی معنای چیزها، مناسبات چیزها، تغییر می‌کنند، آدمیزاد چه دردی می‌کشد. تو هرگز نمی‌توانی بفهمی من در این جدال، در این انتخاب، پرداختن به چیزی که از جان دوستش دارم و چیزی که توانِ دست‌هایم ایجاب می‌کند، چه کشیده‌م. چراکه رفتن برای من هیچگاه قطعی نبوده. من هیچگاه مطمئن نشده‌ام باید برای رفتن تلاش کنم. تو در گوشه دنجِ امنیت خودت، وقتی نگرانِ زندگی نیستی، وقتی برای تأمین ساده‌ترین عناصرِ آزادی‌ات جنگی در پیش نداری، از انتخاب‌های من چه می‌فهمی؟ من از چه باید برای تو بگویم؟ من با تویِ امنیت‌زده چه حرفی دارم برای گفتن؟ هیچ. هیچ.

هیچ.


پ.ن سه: پس می‌گیرم حقمو، بعد می‌میرم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها